《 دشت 》عشقدر آغوش فراموشیآرمیده بود .نمکی ،با صدای گرفتهکوچه ها را،با نان خشک معامله میکرددر پایین دست ،دشت ،گندمرا سقط کرد .زرد و زاروشورا.اخگر
کد را وارد نمایید:
عضو شوید
عضویت سریع
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان سروده ها و آدرس choshaly.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
آمار مطالب
آمار کاربران
کاربران آنلاین
آمار بازدید